حوزه 260 حکمت
حوزه 260 حکمت
حوزه 260 حکمت

 

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت
خاکریز می رفتیم.



از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.

در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.

علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که
حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را
خراش داد!.



برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»

... گلوله توی پیشانی علی بود.



نظرات شما عزیزان:

رهاورد
ساعت18:13---3 اسفند 1389
خوشا یاران کزین ویرانه رستند

زدل بند تعلقها گسستند

زمردى پشت شیطان درون را

چه زیبا در شبانگاهان شکستند

فریب این جهان و نفس خود را

نخوردند و زدام خویش جستند

زاین دنیاى بى مهر و محبت

گذر کردند و با پاکان نشستند

خوشا یاران که در عهد جوانى

کتاب پست خودبینى ببستند

به وقت وصل و پایان جدایى

توگوئى از شراب عشق مستند

خوشا یاران عهد خون و ایثار

که نیکوخویش بشکستندو رستند


رهاورد
ساعت17:43---3 اسفند 1389
فقط میگویم خوش بحالشان ولی اگر امثال شهید همت ها ، چمران ها و مطهری ها بودند به نظرتان الان وضعیت مملکت چه بود؟ آیا رهبر فرزانه این قدر پیر شکسته می شد؟

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, توسط فاوا